علویون

علویون

علویون فاز 5 اندیشه
علویون

علویون

علویون فاز 5 اندیشه

مناظره عبدالله دیصانى با هشام بن حکم

مناظره عبدالله دیصانى با هشام بن حکم

هشام بن حکم از شاگردان زبردست و هوشمند امام صادق (ع ) بود؛ روزى یکى از منکران خدا به نام عبدالله دیصانى  با هشام ملاقات کرد و پرسید: آیا تو خدا دارى ؟

- آرى .

آیا خداى تو قادر است ؟

- آرى ؛ هم توانا است و هم بر همه چیز مسلط است .

آیا خداى تو مى تواند همه دنیا را در میان تخم مرغ بگنجاند؛ بى آنکه دنیا کوچک شود و درون تخم مرغ  وسیع گردد؟

- براى پاسخ به این سؤال به من مهلت بده .

یک سال به تو مهلت مى دهم .

هشام : سوار شد و به حضور امام صادق (ع ) رسید؛ و عرض کرد: اى فرزند رسول خدا؛ عبدالله دیصانى نزد من آمده و سؤالى از من کرد که براى پاسخ به آن ؛ تکیه گاهى جز خدا و شما کسى نیست .

او چه سؤالى کرد؟

- او گفت : آیا خدا قدرت دارد که دنیا با آن وسعت را در درون تخم مرغ قرار دهد؛ بى آنکه دنیا را کوچک کند و تخم مرغ را بزرگ نماید؟

اى هشام ! تو داراى چند حس هستى ؟

- داراى پنج حس هستم (بینایى ؛ چشائى ؛ شنوائى ؛ بویائى و بساوائى لامسه ).

کدامیک از این پنج حس کوچکتر است ؟

- حس بینائى .

اندازه وسیله بینائى (عدسى چشم ) چقدر است ؟

- به اندازه یک عدس ؛ یا کوچکتر از آن است .

اى هشام ! جلو و بالاى سرت را نگاه کن ؛ و به من بگو چه مى بینى ؟

هشام نگاه کرد و گفت : آسمان ؛ زمین ؛ خانه ها، کاخها، بیابانها، کوهها و نهرها را مى نگرم .

خدائى که قادر است آنچه را با آن همه وسعت که مى بینى ؛ در میان عدسى چشم تو قرار دهد؛ مى تواند همه  جهان را در درون تخم مرغى قرار دهد؛ بى آنکه جهان کوچک گردد و تخم مرغ بزرگ شود.

در این هنگام ؛ هشام خم شد و دست و پاى امام صادق (ع ) را بوسید؛ و گفت : اى پسر رسول خدا! همین پاسخ براى من بس است  هشام به خانه خود بازگشت ؛ فرداى آن روز عبدالله نزد هشام آمد و گفت : براى عرض سلام آمده ام نه براى گرفتن جواب آن سؤال .

هشام گفت : اگر جواب آن سؤال را مى خواهى ؛ این است جواب آن (سپس جواب امام را براى او بیان کرد).

عبدالله دیصانى (تصمیم گرفت شخصاً به حضور امام صادق (ع ) برسد و سؤالاتى را مطرح کند) به خانه امام صادق (ع ) رهسپار شد و اجازه ورود طلبید؛ و به او اجازه داده شد؛ او به محضر آن حضرت رسید و نشست و گفت : اى جعفر بن محمد! مرا به معبودم راهنمائى کن .

امام : نامت چیست ؟ عبدالله بیرون رفت  نامش را نگفت دوستانش به او گفتند: چرا نامت را نگفتى .

او جواب داد: اگر نامم را که عبدالله (بنده خدا) است مى گفتم ؛ از من مى پرسید: آنکه تو بنده او هستى کیست ؟ دوستان عبدالله گفتند: نزد امام برگرد و بگو: مرا به معبودم راهنمایى کن و از نام مپرس .

عبدالله بازگشت به امام صادق (ع ) عرض کرد: مرا به معبودم راهنمائى کن و از نامم مپرس .

امام اشاره به جایى کرد و فرمود: در آنجا بنشین .

عبدالله نشست ؛ در همین هنگام ؛ یکى از کودکان امام که تخم مرغى در دست داشت و با آن بازى مى کرد؛ به آنجا آمد؛ امام به کودک فرمود: آن تخم مرغ را به من بده .

کودک ؛ تخم مرغ را به امام داد.

امام آن را بدست گرفت و به عبدالله رو کرد و فرمود: اى دیصانى ! این تخم را نگاه کن که سنگرى پوشیده است ؛ داراى :

1-  پوست کلفتى است .

2-  زیر پوست کلفت ؛ پوست نازکى قرار دارد.

3-  زیر آن پوست نازک ؛ (مانند) نقره اى است روان (سفیده ).

4-  سپس طلائى است آب شده (زرده ) که نه طلاى آب شده با آن نقره روان بیامیزد؛ و نه آن نقره روان با آن طلاى روان مخلوط گردد؛ و به همین وضع باقى است ؛ نه سامان دهنده اى از میان آمده که بگوید: من آن را آن گونه ساخته ام ؛ و نه تباه کننده اى از بیرون به درونش رفته ؛ که بگوید من آن را تباه ساختم ؛ و روشن نیست که براى تولید فرزند نر؛ درست شده یا براى تولید فرزند ماده ؛ ناگاه پس از مدتى شکافته مى شود و پرنده اى مانند طاووس رنگارنگ ؛ از آن بیرون مى آید؛ آیا به نظر تو چنین تشکیلات (ظریفى ) داراى تدبیر کننده اى نیست ؟ عبدالله دیصانى در برابر این سؤال ؛ مدتى سر به زیر افکند؛ سپس (در حالى که نور ایمان بر قلبش تابیده بود) سربلند کرد و گفت : گواهى مى دهم که معبودى جز خدا یکتا نیست و او یکتا و بى همتا است ؛ و گواهى مى دهم که محمد (ص )؛ بنده و رسول خدا است ؛ و تو امام و حجت از طرف خدا بر مردم هستى ؛ و من از عقیده باطل و کرده  خود توبه کردم و پشیمان هستم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.