از مروه به مرو میرود ماه
هان حُکم کن ای حکیم آگاه
سعد است ستاره یا که نحس است
نُه قافله عازمند بر راه
مه یوسف عالم است آنک
وقت است که تا برآید از چاه
گویند که مصر و عرض جاه است
صعب است دهد فریبش این جاه
خود میرود و نمی رود دل
دل واپس خانه است و درگاه
او را به مدینه نیز جانی است
از جان نتوان برید بی گاه
نا گاه شود به مشهد آن جان
از آه کند حنوط این شاه
کان قافلة نهم جواد است
بی حرز سپردمش به الله
او نیز ز فتنه نیست مأمون
در عالم فتنه خواه و ناخواه
امروز رضا به جان رضا شد
فردا جگرش جگر خورد آه
ای کاش نبود ماه و خورشید
در طالع مردمان گمراه
یا ابر شدیم یا شب تار
ای خالق ظلمت از ظُلَم کاه